بازهم مهرشاد عزيزتر از جانم
مهرشادم به بهانه روز تولدت ياد خاطرات زيباي به دنيا اومدنت افتادم. اينكه چقدر براي اومدن عجله داشتي و مامانت صبح كه مي خواست بره سركار يكسر رفته بود معاينه كه دكتر گفته بود داره به دنيا مياد و انقدر سريع و راحت به دنيا اومدي كه وقتي اومديم بيمارستان مامانت هنوز مقنعه سركار سرش بود. يه پسر سرخ با موهايي سيخ سيخ و مشكي (واي ي ي) به نظرم زيباترين نوزاد روي زمين بودي. وقتي صبح خبر به دنيا اومدنت رو شنيدم انقدر با هيجان و ذوق بين همكارا شيريني پخش كردم كه يكيشون هول شد و گفت خودتون بچه دار شدين. فكر كن بنده خدا حتما فكر كرده بود من بخاطر خبر مثلا باردار شدنم دارم بين 20 تا همكار آقا شيريني تعارف مي كنم . خلاصه كه توي خانواده عاشق بچه ما تو اول...
نویسنده :
مامان خورشید
8:02